English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7352 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to drop in U اتفاقا دیدنی کردن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
visits U دیدن کردن از
visited U دیدن کردن از
make a call U دیدن کردن
visit U دیدن کردن از
fortuitously <adv.> U اتفاقا
coincidentally <adv.> U اتفاقا
incidentally <adv.> U اتفاقا
by hazard <adv.> U اتفاقا
haphazardly U اتفاقا
by chance <adv.> U اتفاقا
incidentally U اتفاقا"
by the way U اتفاقا
perhaps U اتفاقا
casually U اتفاقا"
haphazard U اتفاقا
by happenstance <adv.> U اتفاقا
by a coincidence <adv.> U اتفاقا
peradventure U اتفاقا
accidently <adv.> U اتفاقا
of haphazard U اتفاقا
it happened thaf U اتفاقا
accidentally U اتفاقا"
accidentally <adv.> U اتفاقا
as it happens <adv.> U اتفاقا
at random <adv.> U اتفاقا
by accident <adv.> U اتفاقا
Seeing is believing . <proverb> U دیدن,باور کردن .
look in U دیدن کردن مختصر
spot U کشف کردن دیدن
to make or pay a call U از کسی دیدن کردن
unsight U از دیدن محروم کردن
spots U کشف کردن دیدن
hit or miss U اتفاقا تصادفا
soothsay U طالع دیدن پیشگویی کردن
ride herd on <idiom> U از نزدیک دیدن وکنترل کردن
practise or tice U توط ئه دیدن تعقیب کردن
miscarrying U صدمه دیدن اشتباه کردن
miscarry U صدمه دیدن اشتباه کردن
miscarries U صدمه دیدن اشتباه کردن
fortuitously U برحسب اتفاق اتفاقا
perchance U توان بود اتفاقا
supplying U فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
supply U فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
supplied U فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
In fact, that is just what is good about it. U اتفاقا"خوبیش در همین است
I happened to be there when …. U اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …
to meet half way U درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
see for oneself U از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
supervene U اتفاقا امدن سرزده وارد شدن
furnishes U تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnishing U تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnish U تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
hurtling U پرت کردن انداختن
tossed U پرت کردن انداختن
puts U تعویض کردن انداختن
hurtles U پرت کردن انداختن
launched U انداختن پرت کردن
to set off U انداختن برابر کردن
tosses U پرت کردن انداختن
tossing U پرت کردن انداختن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
slot U انداختن چفت کردن
put U تعویض کردن انداختن
launch U انداختن پرت کردن
slotting U انداختن چفت کردن
launching U انداختن پرت کردن
putting U تعویض کردن انداختن
hurtled U پرت کردن انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
slots U انداختن چفت کردن
hurtle U پرت کردن انداختن
launches U انداختن پرت کردن
to put by U دور انداختن رد کردن
toss U پرت کردن انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
operates U اداره کردن راه انداختن
operate U اداره کردن راه انداختن
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
back U پشتی کردن پشت انداختن
kid U دست انداختن مسخره کردن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To becomeinsbordinate . U لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
catapulted U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To fire a shot U تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to make sport of any one U کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
run U به کار انداختن روشن کردن موتور
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
tangle U درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangles U درهم گیر انداختن گوریده کردن
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
To swallow ones pride and request someone (to do something). U نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To kint ones eyebrows . To frown . U گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to start U روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switched U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living . U کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
stakes U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down U پایین انداختن انداختن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com